زبان ترانزیستوری – آدم آهنی


وضعیت آب و هوای پکن برای مهرانی که روز شنبه 7/7/2007 سومین روزی بود که اون رو به خودش ربط داده بود هم عجیب بود و حتا از توفان و رگبار شن آلودی که مردم رو در میدون تیان آن من وادار کرد بدو به ورودی های مترو و هر جای مسقف دیگه ای پناه ببرن و دستفروشایی که انگار برای هر وضعیتی جنس برای آب کردن دارن و تو اون هیری ویری خطاب به خارجیا "هلو، هلو" گویان چتر عرضه می کردن، فیلم هم گرفت.

در این بین طلیعه گفت که از یکی از همکارای چینی مون به ش گفته که چین در بارور کردن ابرا در جهان مقام اول رو داره. (البته عبارت "چین مقام اول در جهان" رو که شدیدا مورد علاقه ی چینیا است، بارها در گزارشا و خبرا استفاده می کنیم اما این یکی به گوشم نخورده بود)

اما با توجه به این که به یه دلیل موجه و منطقی ساده دستمون به هیچ منبع مکتوب و موثق علمی بند نبود من فقط این حدس رو مطرح کردم که شاید دولت چین عمدا بخواد بار ابرایی رو که تو جنوب کشور باعث سیل می شن تو مناطق خشک یا کم آب شمال خالی بکنه تا هم شمال چین بشه مثل شمال ایران هم جنوبیا رو آب نبره.

این حدس با تعهد دولت چین در موقع پذیرفتن میزبانی المپیک 2008 پکن برای پاک کردن هوای شهر تا اون موقع هم همخونی داره.
حتا با این که بعدا از گیلاس که یه سال پیش تر از ما اینجا بوده شنیدم که پارسال هم هوای پکن این جوری بوده، اما حرف گن جین جین مبنی بر این که این هوا مخصوص پکن نیست و فقط در چند سال اخیر این جوری شده، تصمیم گرفتم فعلا حدسم رو گوشه ی ذهنم نگه دارم تا موقعی که به یه شواهد و مدارک جدیدی برسم.

هنوز بعضی از خواننده های مهربان این یادداشتا از لحن مطلب قبلی این طور استنباط کرده ن که حسابی دلخورم و دیگه قصد ادامه یادداشتا رو ندارم. اما قضیه اصلا و ابدا این جوری نیست و اتفاقا برعکس دنبال فرصت می گردم چند صفحه ی مجازی درباره کارایی که کرده م یا می کنم سیاه کنم. تازه از کسی هم که به وبلاگش علاقه داشتم و بعد از آخرین مطلب من وبلاگش رو پاک کرد، دلخورم چون به اون مطلب مربوطش می دونم (در حالی که ابدا نبود).

البته دلم هم نمی خواد این یادداشتا شبیه بعضی از وبلاگا بشه نصفش پره از عذرخواهی به خاطر این که نبودم و به زودی می نویسم و از این چیزا. انگار که نوشته هاشون ارزشی بیشتر از اون چیزی که هست داشته باشه. من که این توهم رو ندارم که اگه ننویسم مثلا محور زمین کج می شه.

این که چرا سرعت زندگیم در پکن ده ها برابر بیشتر از سرعت زندگیم در ایرانه مثنوی هفتاد من کاغذه. اما به هر حال همین موضوع و این که همه چیز اینجا، حتا تماشا کردن تلویزیون تو خونه و محیط استثنایی کارم برای من مثل زندگی کردن تو یه دانشگاه بزرگه باعث مشکل بزرگی به اسم "ضیق وقت" شده که در عین حال دوست داشتنی هم هست. این وضعیت باعث شده که بعضی از فعلای لازمم هم متعدی صرف بشه. مثلا اگر در زمان خاصی که خیلی هم به استراحت احتیاج داشتم به فلان موزه "رفته نمی شدم" امکان پیش اومدن فرصت دوباره اش برام به صفر میل می کرد.

البته از این جور اجبارای مربوط به شرایط و ابزار جدید هم می شه در هنر و احساس استفاده کرد. مثل تونی برکستون با ترانه unbreak my heart اش که اگه کامپیوتر اختراع نمی شد و امکان undo کردن do وجود نداشت نمی تونست بسرایه و بخونه که:


Un-break My Heart Lyrics
» Toni Braxton


Don't leave me in all this pain
Don't leave me out in the rain
Come back and bring back my smile
Come and take these tears away
I need your arms to hold me now
The night are so unkind
Bring back those nights when I held you beside me

Un-break my heart
Say you'll me again
Undo this hurt you caused
When you walked out the door
And walked out of my life
Un-cry these tears
I cried so many nights
Un-break my heart
My heart

Take back that sad word good-bye
Bring back the joy to my life
Don't leave me here with these tears
Come and kiss that pain away
I can't forget the day you left
Time is so unkind
And life is so cruel without you here beside me

Un-break my heart
Say you'll love me again
Undo this hurt you caused
When you walked out the door
And walked out of my life
Un-cry these tears
I cried so many nights
Un-break my heart
My heart

Don't leave me in all this pain
Don't leave me out in the rain
Bring back the nights when I held you beside me

Un-break my heart
Say you'll love me again
Undo this hurt you caused
When you walked out the door
And walked out of my life
Un-cry that tears
I cried so many, many nights
Un-break my

Un-break my heart
Come back and say you love me
Un-break my heart
Sweet darlin'
Without you I just can't go on
Can't go on....


که با ترجمه خشن می شه
...
قلبم رو نشکسته بکن
آزاری که پا از در بیرون گذاشتنت باعث شد،
نکشیده بکن
همه گریه هامو نگرییده بکن
....

عطف به این مقدمه طولانی می خواستم فهرست کارایی رو که انجام داده م رو بنویسم چون بعید می دونم حالا حالاها فرصت کنم به تفصیل به شون بپردازم. در حالی که هر کدوم شون به اندازه جوانه زدن موضوع و محتوای یه کتاب بی خوابم می کرد.
کتاب هایی که خونده شد:
1. حکایت بلوهر و بوذاسف
2. بخارای من ایل من
3. تاریخ فلسفه چین باستان
4. پائولا/ایزابل آلنده
5. اوتوپیا/توماس مور (ترجمه ترکی)
6. قدر یک لبخند (طنز شوروی)/ترجمه منوچهر محجوبی
7. word power made easy
8. متفرقه خونی دستور زبان چینی که هنوز هم ادامه داره
و چند تا کتاب دیگه که الان یادم نیست.
کارای انجام شده:
1. شرکت در یک دوره فشرده آموزش زبان چینی که الان در ماه دومش هستم و چون راهش با مترو یک و نیم ساعت از خونه م دوره کتابایی رو برای خوندن تو این فاصله انتخاب می کنم و شده پنج صفحه پنج صفحه پیش می رم تا یه روزی تموم بشه.
2. رفته شدن به شهر بازی بسیار بزرگ (happy valley (huan le gu (شاد دره)
3. رفته شدن به کاخ تابستانی yi he yuan
4. رفته شدن به موزه ی جنایات جنگی ژاپنیا که در کنار پل تاریخی یی هست که مقاومت چینیا در برابر ژاپنیا از اونجا شروع شد و خود پل با مجسمه های پر شمار شیراش که گفته می شه قابل شمارش نیست، یعنی به تعداد شمارنده هاش عدد در موردش وجود داره، جای دیدنی و معروفیه. مارکو پولو هم تو یادداشتاش به این پل اشاره کرده.
5. رفته شدن به موزه ی تاریخ سینمای چین
6. شرکت در چند مهمونی خداحافظی و بدرقه کردن چند تا از کارمندای قدیمی از بخشای مختلف
7. آغاز تولید برنامه جدید آموزش زبان چینی به اتفاق خانم چن
8. رفته شدن به بخش "مو تیان یو"ی دیوار چین
9. دیدن تعداد زیادی فیلم که دیدنشون از واجباته (مثل مهر هفتم اینگمار برگمان)
و...
خودمونیم آ، با شروع و ادامه و پایانی که داشتم خودم می بینم فاصله آسمان و ریسمان برام فقط یکی دو تا پاراگرافه.

مهر باد

نیش اژدهای خندان


این وبلاگ هم شده چوب دو سر گه.

سر گه اول: تو عصر گرفته، شرجی بدون باد و تعطیل یکشنبه به عنوان یه آدم زنده به هزاران کار و تفریح دیگه ت نرس، بشین مطلب تولید کن و ایما و اشاره بساز به امید این که کسی بفهمه و هوای سلیقه های مختلف و قر و قنبیلاشون رو داشته باش و هزار تا کوفت دیگه؛ اون وقت از تو بهترونی پیدا بشن و پول های کاغذی رو که سوغاتی آورده ی آتیش بزنن و با قیافه فهمیده و حق به جانب بگن که سکه طلا و نقره برای این که آتیش نمی گیرن ارزش دارن و پول کاغذی (اختراع چینیا) ارزشی نداره.
(باید یادت باشه که توفان و بارونی که در عرض نوشتن این پاراگراف شروع شد و بادبادک بازای توی پارک رو مجبور کرد اسباب بازیاشونو جمع کنن و خودت هم پنجره ها رو ببندی برای مخاطبایی که وقتی رمان می خونن توصیفا درباره شخصیتا و محیط و همه این اطلاعات بی هوده رو ورق می زنن تا به "صحنه های با حال" برسن، ارزشی نداره.)

البته خودت می دونی که بعضی از مطلبات به هزار و یک دلیل موجه فرصت پخته شدن نداشته ن اما این در مقایسه با خودت و چیزی که تو ذهنت بود هست، نه به خاطر مخاطبایی که حتا به خودش زحمت نمی ده عنوان و موضوع کلی یادداشتاتو بخونه و بفهمه. که اگه اونو با این چاشنی به نظر تو مهم حلاجی کنه درک و تصور بهتری از مجموعه ی این یادداشتا دستش می آد.

واقفی که گذاشتن یادداشتای شخصی (مثل توصیف آب و هوای جایی که زندگی می کنی و توصیف غیر مستقیم پوست تخمه تو خونه ت) تو محیط مجازی برای خونده شدن این ویژگی رو هم داره که مخاطبش می تونه هر کسی باشه و غیر از مامانت برای هیچ کس دیگه جالب نباشه اما وجدان شیرفرهاد هم شاهده که این یادداشتا رو با تخمین درک حتمی این موارد از سوی مخاطب و عدم "ارزیابی چرت و پرتش" علنی می کنی. مخصوصا وقتی خودت این موارد رو رعایت می کنی و مثلا به خاطر وقت گذاشتن برای خواندن سوتی یه سریال تلویزیونی، دیدن کلی آگهی تبلیغاتی که ازت خواسته شده کلیک شون کنی تو وبلاگی که در توضیحش نوشته شده "از شیر مرغ تا جون آدمیزاد" و در مجموع بهترین مطالبش، مطالب غیر تولیدی و بریده ی جراید و "لینک به اینترنت"! و سخنان بزرگانه اعتراضی هم نمی کنی.

(توفان و رگبار قبل از این که پاراگراف اول تموم بشه رد شد و فقط صدای رعد از دورا می آد. ماشینا، ساختمونا و تابلواشون تمیز شده ن و می درخشن.
مثلا الان نباید وقت خودتو می ذاشتی که گزارش هوای ده بیست دقیقه رو برای کسی که "اون" ربطی به ش نداره بدی ولی خوب باید برای "اونی" که در حد آشنا شدن با آب و هوای جایی که یه جور دنبال ربط دادن خودش به این آب و هوا است بنویسی. چون 90 به اضافه 10 درصد ارزش اطلاعات رو ارتباط آدم با اونا معلوم می کنه نه ذات اطلاعات.)

حتا الان هم مطابق حکمت "چوب و که ورداری گربه دزده در می ره" باید منتظر باشی که به چند نفر که فکر خواهند کرد "گربه دزده ی فوق الذکرن" جواب بدی. اما تا هنوز از این جوری بودن زندگی وقت نیش زدن هم خنده رو لباته (پرسیدن نداره. حتما کسایی فکر خواهند کرد که منظورت نیشخنده) برو سر وصف بی مثال سر دیگه چوب...

اما قبلش علی رغم زوری که زدی غیر مستقیم حرف بزنی باز هم بد نیست مستقیما هم اشاره بکنی که "این یادداشت ها شخصی است و وابسته به هیچ سایت علمی، فنی یا اطلاعات عمومی نیست. اگر مطالب آن را مطلع کننده نمی دانید مثل کتابی که قصد خریدش را ندارید لطفا آن را در قفسه سر جایش بگذارید." از همکاری ایشان هم تشکر کن.

اصلا فکرش رو هم نکن که به تبعیت از مولوی داستان زیبا و پر معنی پشت "گر تو بهتر می زنی بستان بزن" رو در جواب براشون بذاری.

سر گه دوم: کارمندای خارجی با تجربه رادیو غیر از رادیو برای جاهای دیگه هم کار می کنن و سرشون به شدت شلوغه. با این که تو بعضی رستورانای چین گوشت خر هم تو فهرست غذاها هست، اما اونایی که کله پاچه ی خر سفارش نمی دن به جای این که وقت شون رو بذارن وبلاگ غیر انتفاعی بنویسن می رن گردش و تفریح شون رو می کنن که یا برای جای دومی که کار می کنن و یا برای دوران بازنشستگی شون کوله بار مطلب و خاطره پر کنن. با این حال نه یک از هزار کرشمه و اشاره ی تو تو عادت روزنگاریات با ویلچیر و عصا دویدنی مواجه می شه و نه رادیو بعضی از شنونده هایی رو که لطف می کنن به خاطر همین یادداشتا با ای میل شخصی ت تماس می گیرن و یا با رادیو آشنا می شن در نظر می گیره و تازه وقتی شرایط تمدید قراردادت غیر منصفانه تر می شه و طوری می شه که ناآمده گان اگر بدانند... اون وقت می فهمی که ای دل غافل...

بود نیش من مهر دلدارها...

مهر باد!

جشن اژدها خوران

 

"روز پنجم از ماه پنجم تقویم کشاورزی چین روز جشن اژدها است. مسابقات قایقرانی با قایق های درازی که جلوشون سر اژدها هست، مخصوصا تو جنوب چین که رودخونه های زیادی داره و معمولا سیل خیزه، برگزار می شه و مردم چین غذای خاصی به اسم دزون دزی می خورن...
این چیزا رو که به کارشناس بخش مون توضیح می دم با خودم فکر می کنم که فردا روز دیگه ای خواهد بود و شکوه و شلوغی این روز رو تو چین چند سال پیش به یادم می آرم...
اما در این روز که امسال (2007) مصادفه با 19 ژوئن، وقتی بیدار می شم و پنجره رو باز می کنم، مردم رو می بینم که سرگرم کارای روزانه شون هستن و سر و صدای ماشینا تو خیابون پیچیده. تو یخچال مون هم خبری از دزون دزی نیست..."

این گزارش تو وبلاگ لاله همکار بخشمونه که چند روز پیش از روز جشن اژدها به مناسبت ازدواجش با همسرش تو یه رستوران از همکاراش پذیرایی کرد. یه نوع دزون دزی که اون هم از برنج درست می شه و بنا به هر منطقه چین انواع مختلف داره، سر میزها بود.
مثل زولبیا و بامیه که یه زمانی به خاطر قند بالاش خوراکی تکمیلی روزه دارها تو ماه رمضون بود، اما حالا می شه تقریبا در هر وقتی از سال پیداش کرد، این جور خوراکی های چینی مخصوص جشن رو هم می شه هر وقتی از فروشگاه تهیه کرد.

خانم مسنی که معلم زبان فارسی لاله بوده، سر میز ما نشسته بود و افسانه پشت دزون دزی رو این طور تعریف کرد که در زمان های قدیم وقتی یه شاعر میهنی چین خودش رو تو رودخونه غرق می کنه مردم دزون دزی تو رودخونه پرت می کنن تا ماهیا جسد شاعرشون رو نخورن.
این افسانه کمی شبیه داستان نان و شراب شام آخر عیسا است. این نان گوشت من و این شراب خون من است...

مهر باد!