مادرزن

 

از اینترنت دارم بعضی از قسمتای برره رو که ندیده بودم می بینم و عجبا که به شدت احتیاج به بازبینی داره.

تو قسمت هشتم سحرناز دخترای برره رو تو میدون جمع کرده و می گه:

-         من وگوئم زن از مرد سر بید. واسه همینه که هیچ زنی به هیچ مردی احتیاج نوداره. وداره؟

-         (دخترا اتفاقا) نه نوداره!

-         من وگوئم یه زن اگه وخواد شیرزن وباشه، باااید بترشه. هر چه ترشیده تر، شیرزن تر...

خبر به نظام می رسه.

-         نظام وه دادمون برس. یه کاری وکن.

-         چی وشده؟

-         سحرناز. سحرناز داره همه چی رو زیر و رو وکنه.

-         ...

-         دخترا رو جمع کرده بید. وگوئه شوهر نوکنین.

-         (با عصبانیت) هاااا. عوخ. حالا همچین نسقی ازش بکشم که تو تاریخ برره ثابت وشه که من چی کار وکردم...

....

....

....

نظام – سحرناز! شنیدم بلبل زبونی وکنی شعار وگویی؟!

سحرناز – هااا. درست به عرضتان ورسانده ن.

نظام – ئهههه؟ اینجا هر کی وخواد حرف در وکنه، شعار وگوئه با من طرف بید. به من وگوئن نظام.

سحرناز – به من هم وگوئن سحرناز

...

...

...

 

مثل خبرای دیگه از خیلی وقت پیش خبرای مربوط به تحرکات زنا رو تو ایران دنبال می کردم و احتیاج به نوشتن من نداره. اما تو چین برنامه های مربوط به روز زن تقریبا تبدیل به جشن شده و با تاکیدای بیشتر مقامات دولتی درباره امور زنان و تجلیل از چند زن مهم تو کشور پر رنگ می شه.

 

ماهنامه انگلیسی China Pictorial که اگه با رادیو مکاتبه کنین براتون می فرستن، شماره مارس رو اختصاص داده بود به مطالبی در مورد نقش و فعالیت های زنان. مضمون یکی از مطلبای این ماهنامه رو اینجا می نویسم. چون این مطلب رو نتونستم 8 مارس روز زن پست کنم، روز مادر پست می کنم. وجه تسمیه ش هم همینه!

 

آقای نخست وزیر پول مسلم شوهرمو بده!

جمعیت چین همراه با پیشرفت سریع اقتصاد این کشور داره به سرعت شهری می شه و محدودیتای پیشین کشاورزا برای مهاجرت و کار تو شهرا کمتر می شه. کارگرای بی سوادی که برای کار به شهرا میان با مشکلات زیادی رو به رو می شن که باعث می شه شماریشون به دزدی و کارای کاذب و غیرقانونی و نامناسب رو بیارن. البته کارگرای شریفی هم هستن که برای ساخته شدن چین به طوری که رسانه های دولتی چین بتونن جلوی خارجیا نشون بدن و بازرگانای جهانی از کشورای مختلف بیان تو نمایشگاهای زرت و زرتی که برگزار می شه شرکت و کاسبی کنن و بعد یه سر بیان پکن که دیوار و شهر ممنوع و هر چیز ممنوع دیگه رو ببینن، با حقوق کم جون می کنن و تو شرایط سخت زندگی می کنن تا یه لقمه برنج و تربچه سر سفره خونواده شون باشه. اما کارفرماهای حروم لقمه ای هم هستن که از ضعفای فراوون این کارگرا و از همه مهم تر بی سوادی و بی زبونی شون سوء استفاده می کنن و حقوقشونو بالا می کشن و سال تا سال به شون نمی دن یا کم می دن.

شیونگ دمینگ که اسم یه زنه، علارغم این که تو چین زنا هم کارگری می کنن، یکی از اون کارگرا نیست. بلکه زن یکی از اون کارگراس که خودش چند وجب زمین کشاورزی و کارای خونه رو تو روستاشون اداره می کنه و شوهرش تو شهر کار می کنه.

این زن عصر یه روز اکتبر 2003 از سر مزرعه به خونه شون برمی گرده تا ون جیا بائو نخست وزیر چین رو ببینه که برای دیداری از استانشون به اونجا اومده بوده و وقتی رو هم برای صحبت با کشاورزا اختصاص داده بوده.

وقتی نوبت خانم شیونگ می رسه، برای نخست وزیر توضیح می ده که کارگرای قوی روستایی تو ساخت فلان و بیسار پروژه های بزرگ کار کرده ن و بیشترشون به موقع حقوق نگرفته ن و شوهر خودش هم یه ساله که هیچ پولی نگرفته. آقای نخست وزیر هم تا ساعت 11 همون شب حقوق کامل یه سال شوهر این زن رو براش می گیره و همون شب دولت محلی یه جلسه فوق العاده برای بررسی این مشکل تشکیل می د. پنج روز بعد خیلی از کارگرا سرازیر می شن و حقوقشونو می خوان. این حرکت باعث می شه که دولتای محلی سراسر چین برای بررسی و حل این مشکل به تکاپو بیفتن. چون به هر حال براشون مسئولیت داره و باید جوابگو باشن. خلاصه این تکاپو برای پرداخت حقوق معوقه کارگرا تو چین به یه نهضت 100 روزه دولتی تبدیل می شه و جریمه های سنگینی برای شرکتای خاطی مقرر می شه و ماستا کیسه می شه. تو خبرا هم بود که دادگاه های ویژه ای برای رسیده گی به این موارد با سرعت بیشتر تشکیل شده و مراکز ویژه ای برای شکایت به وجود اومده که حتا کمکای حقوقی و قانونی رایگان در اختیار شاکیا قرار می ده.

جرات این خانوم در خواستن حق خونواده ش از نخست وزیر برای خیلی از چینیا شگفت انگیزه. شوهر این زن می گه "اون موقع من خونه نبودم و وقتی خونه اومدم از شیونگ پرسیدم چطور جرات کردی موضوع به این کوچیکی رو به نخست وزیر بگی؟"

این زن سابقا معمولی، حالا در کنار رسیدن به کارای کشاورزی و با دستای گلیش که تو عکسای ماهنامه هست، بین مردم عادی افسانه شده و تبدیل به رابط و صدای کارگرایی شده که حقوقشون پایمال می شه.

 

مهر باد!

روز جهانی مادر مبارک

 

دومین یکشنبه آوریل روز جهانی مادر رو به مادر خودم و به همه مادرها تبریک می گم.

موقوف المعانی

 

طلیعه بین تلاش هاش برای جا افتادن و شمردن غذاهایی که در چین قادر به خوردنش هست، نگارش کج دار و مریز یادداشتاش در میون چشم بادومیا رو شروع کرده. با اولین مطلبی هم که درباره یه تیکه آناناس نوشت، نظرای بسیاری رو به خودش جلب کرد. دو نتیجه مهمی که از این موضوع "من" می گیرم ایناس: 1- سلیقه خواننده های وبلاگا این جوری برام تعریف می شه که در مطالبی که می خونن ابدا دنبال "بار معنایی" نیستن، بلکه "اضافه بار" رو خیلی مهم تر می دونن! 2- اثبات ضرب المثل "نو که اومد به بازار، کهنه می شه دل آزار!" با این عبارات کاملا روشنه که من فعلا در تپه سوق الجیشی حسادت مستقر شده م و حالاحالاها قصد ندارم موضع خودم رو ترک کنم!

 

مهران که "مکتوبات" متعددی در قالب وبلاگ و سایت و پایگاه فضایی و … داره، از اونجا که کل قضایا رو شایسته شامخیت فلسفه ندیده هنوز مطلبی درباره سفر طلیعه ننوشته، اما یادداشتای ما رو تو وبلاگش در بخشی به نام "دوستان پشت دریاها" سنجاق کرده که غیر از به ذهن آوردن ترجمه تحت اللفظی overseas ، خود پرسشی شاید فلسفی رو بر می انگیزه با این مضمون که اگر مهران بخواد از تهران حرکت کنه و به پکن برسه چه راهی در پیش می گیره؟

 

تارانتاش که افتخار آشناییش به واسطه گذشتن از قاره اروپا و اقیانوس منجمد شمالی، اقیانوس اطلس، قاره آمریکای شمالی (ما که تا اینجا اومده بودیم تصمیم گرفتیم یه توک پا به آمریکای جنوبی هم سر زده و مارکز رو هم تو کلمبیا شرمنده کنیم) بعد، رد شدن از اقیانوس آرام و خوردن سوشی در ژاپن و گذشتن از دریای چین و رسیدن به پکن، از طریق وبلاگ مهران در اینترنت نصیب شده، و به شخصه در معیت برخی اوتاد دیگه در آیین شون شرکت جسته بوده، در این باره پاقانه چنین گفته: "آیا مهران و طلیعه هنوز روشن فکر هستند؟"

 

مهر باد! 

 

کل نفس ذائقه الموت

 

صبح روز پنجشنبه ۳ مه حاج عبدالله اسکندری پدربزرگ مادریم بدرود زندگی گفت.

تسلیت دوستانی که از خبر آگاه بودند از این بابت بود. از ایشان سپاسگزارم ولیکن اگر ساعتی پیش از نگاه کردن به وبلاگ، از خانه مان تماس نگرفته و خبر را به اطلاعم نرسانده بودند، این تسلیت های بدون خبر  اندکی پریشانم می کرد.

مهر باد

چند ماه تنهایی در یک جمله ‏شرح پریشانی

 

‏شنبه‏، 2007‏/05‏/ 05   ‏7:39:42 ق.ظ

ظهر داغ روز جمعه 4 مه تو آپارتمانم در پکن وقتی همراه با گوش کردن به اپرای ترکی و بسیار زیبای "آرشین مال آلان" و البته با همنوایی صدای ماشین لباس شویی که به کار خود می پرداخت، همه عزم و توان عضله های شکمم را جزم کردم که ازگیل ژاپنیای اهدایی رادیو رو که 10 روزی از قدمتشون می گذشت و با خشک شدن آبشون داشت رنگ زردشون به قهوه ای می گشت و خراب می شدن، نجات بدم، چهار ماه زمستون یخ 2006 پکن رو به خاطر می آوردم که در کنار کار روزمره رادیو کلی فعالیت دیگه از جمله ترجمه چهار کتابچه راهنما از جمله یه ماشین لباس شویی و یه دستگاه پخش دی وی دی و یه لباس شویی دیگه و آخریش یه اجاق گاز که همون روز تموم شده بود و خوندن چند کتاب ادبی و تاریخی از کتابخونه بخش، آشنا شدن با چندین دوست جدید و باشون رفتن به چند جای دیدنی شهر و دیدن چندین فیلم و کشف چندین موسیقی جدید که همه شون در کنار افزایش عمرم، به افزایش خودم هم کمک کردن اما بخش بزرگی از زمانم و برای یاد گرفتن زبون چینی از دست دادم، در کارنامه م و نه بین این یادداشتا ثبت شده بود!

مهر باد!

روزنامه فردا

يکشنبه‏، 2007‏/04‏/22

‏10:43:11

 

احتمالا خود طلیعه (کارشناس دوم بخش که قراره یکشنبه (امروز) عصر وارد پکن بشه) وقتی به وبلاگ پر کردن بیاغازه در مورد خونه ش هم می نویسه. اما عجالتا برای ادامه نوشتن تاریخ فردا باید اشاره کنم که آپارتمانش تو فاز سوم یه مجتمعه که از کارای نهایی ساختمان این فازش یه کم مونده هنوز.

موقع صحبت برای اجاره کردن، خونه آماده بود و بعد از به توافق رسیدن قرار شد صاب خونه وسایل و مبلمان نو هم بخره.

عصر جمعه از نادر (رییس بخش فارسی رادیو) خواستم بریم خونه رو ببینم تا کم و کسر نداشته باشه.

روزی که برای اجاره صحبت می کردیم یه پسر و دختر جوون و یه زن مسن پرحرف و مهربون طرفمون بودن. قیافه همه شون کمی شبیه ویتنامیا بود که احتمال دادم شهر مادری شون باید خیلی نزدیک مرز ویتنام باشه.

این دفعه که رفتیم اون زن مسن با یه مرد مسن که شوهرش بود، با ما اومدن و کللللی حرف زدن. از ظاهر ساده و بی تکلف زن و مرد اولش فکر کردم که از شهرستانیا یا روستاییای چین هستن که به خاطر رشد اقتصادی چین و تحصیل بچه شون تونسته ن خونه ای تو پکن بخرن و پایتخت نشین بشن. (آپارتمان خودشون دو سه ساختمون با آپارتمان تازه سازی که اجاره ش می دن فاصله داره و احتمالا این آپارتمان مال بچه شونه) اما زن یه پزشک بازنشسته س که به خاطر علاقه خودش چند لهجه محلی چین رو یاد گرفته و به من می گفت اگه بیشتر در ارتباط باشیم، شاید ازم زبون فارسی یاد بگیره. من هم گفتم چرا که نه. (بیشتر از یه هفته پیش تصمیم گرفتم برم یه کلاس خصوصی زبان چینی. اگه این خانوم اینقدر به ارتباط با ما علاقه منده و وقت داره، برای من که خیلی خوبه. حداقلش اینه که مجانی تموم می شه!

مرد هم یه کهنه سرباز و حقوقدان چینیه. به م گفت تو و مهمون جدیدمون مثل فرزند خونده های ما هستین و دستاش رو تقریبا جلوی صورتش به هم چسبوند. من هم تشکر کردم و با همین کار به ش ابراز احترام کردم. اما برای محکم کاری در احترام دستم رو به طرفش دراز کردم. بام دست داد اما بعد با لبخند و اشاره گفت ما این کار رو نمی کنیم، فقط اون کار رو می کنیم! (یعنی دستامونو به هم می چسبونیم). راستش اینجا یه کمی احساس کردم مثل یه کابوی احمق تو فیلما شدم!

وسایل خریده شده و آماده بودن. زن و مرد هر کدوم به چیزی اشاره می کرد و حرفی می زد و نادر هم بعضی وقتا یکی در میون برام ترجمه می کرد.

مرده رفت آشپزخونه و یه تعداد وسایل آشپزی رو نشون داد و با حالت عذرخواهی گفت: (نادر برام ترجمه کرد) ببخشید، ما جنوبیا رسم نداریم برای کسی کاسه و بشقاب بخریم. من گفتم ایرادی نداره. اتفاقا چون خودم بعضی وقتا بیرون ظرف خوشگل می بینم و چون تو خونه ظرف دارم نمی تونم بخرم، فکر می کنم این طوری برای طلیعه بهتر باشه.

در ادامه پرچونه گیای زن و شوهر که همه ش از باب مهر و لطف بود و از من و مستاجر جدیدشون دعوت می کردن که بریم شهرستانشون تو جنوب و از این تعارفا (که از لحن و نحوه خطابشون کاملا جدی بودن) به ما گفتن که چون ساکن جدید، عصری به پکن می رسه و طبق رسوم "ما جنوبیا" شبانه فرود اومدن تو منزل جدید خوش یمن نیست، بهتره یکشنبه شب رو مهمون ما باشن و فردا صبح برن خونه.

من تلفنی به اطلاع رسوندم و مخالفت نشد.

بعد از ظهر شنبه که لین لو، یکی از همکارای جنوبیم برای آخرین بخش انجام یه کار ترجمه مشترک اومده بود خونه م، وقتی در این مورد شنید، اطلاعاتم رو این جوری تکمیل کرد که: "آره، ما هیچ وقت تو تاریکی به منزل جدید نمی ریم. فقط صبح زود برای این کار اقدام می کنیم و تو راه هم حتا یک کلمه حرف نمی زنیم. خود من و شوهرم هم ساعت 4 صبح به خونه جدیدمون رفتیم و باهم هم یک کلمه حرف نزدیم."

به این ترتیب برای احترام گذاشتن به باور صاب خونه ی جنوبی و یه تجربه ناب چینی این رو به طلیعه پیشنهاد می کنم و بعید می دونم ردش کنه.

این هم از آغاز معلوم فردا. بعد از کلی بدهی "به روزی" که تو تقریبا یه ماه گذشته بالا آورده م، یه پست "به فردا" حال داد!

مهر باد!

اشاعه آش

يکشنبه‏، 2007‏/04‏/22

‏00:39:45

 

هر سال در اردی بهشت ماه در تفرجگاه ائل داغی (گاوازنگ) زنجان جشنواره ای به نام جشنواره آش برگزار می شه که هم فاله هم تماشا. گر چه به دلیل این که در زمان آغاز این بدعت در تهران تحصیل و زندگی می کردم، خودم موفق به زیارتش نشده م، اما اگه نخورده یم نون گندم، دیده یم دست مردم. یعنی که وصفش به م رسیده.

 

در این جشنواره اقوام رنگارنگ ایران انواع آشاشونو به صورت تولید به مصرف در شادابی و هیاهوی محیط و صفای دراز و ... بین مردم پخش می کنن (البته نه مجانی). احتمالا خوبی دیگه این جشنواره دیدن نماینده هایی از همه رنگا، لباسا، زبونا و ... ایرانه. اگه طالبین گوش به زنگ باشین و بعد از این که برای اطلاعات من از منابع موثق تایید گرفتین و زمان دقیقش رو بلد شدین، با یه مسافرت چند ساعته، یه نمایشگاه خوب ایران شناسی ببینین.

 

ربط این قضیه به چین اینه که بعد از اولین همکارم حمید (وان شین) که از چند ماه پیش در تهران مستقر شده (می شه گفت حمید استقرارزاده!)، از ساعت 00:00 دوازدهم آوریل همکار دیگه م مهری (لیو تین) هم در تهران مستقر شد و عصر همون روز تو مراسم عروسی طلیعه کارشناس جدید بخش فارسی شرکت کرد. به هر دو تاشون توصیه کردم به این جشنواره برن. چون برای خارجیا که مثل ما داخلیا فکر نمی کنن "حالا باشه یه وقت دیگه" (که هیچ وقت پیش نمی آد) فرصت جذابی می تونه باشه. اونا هم استقبال کردن. اگه عضو باشگاه شنوندگان بخش فارسی رادیو بین المللی چین یا از شنونده های رادیو در زنجان هستین می تونین با اونا هم دیدار کنین.

 

طلیعه هم در تاریخ همین پست (یکشنبه 22 آوریل 2007) ساعت 17:00 وارد پکن می شه و وبلاگ هم داره که به محض شروع نگارشش تو پیوندا می ذارم.

 

مهر باد!