سرآمد غصه

از هفته گذشته در حال انجام کاری هستم که خیرش عالم هستی را در خواهد نوردید! فکر کردن و آماده کردن مقدماتش با در نظر گرفتن گرفتاری کاری، وسواس و خیلی خوب، تنبلی ام هم ماه ها طول کشیده است.

الآن این موسیقی را گوش می دهم که به هیچ کجای عالم هستی ربطی ندارد و صرفا یادآورِ روزهایی از روزگار نوجوانی ام است:

 من خراب دل خویشم، نه خراب کس دیگر

این منم، این که گشوده ست به من تیغه خنجر

دشمنم نیست، منم، این که تبر می زند از خشم

تا که از ریشه بیافتم به یکی ضربه دیگر

این همان لحظه تلخ است که به صحرا بزند عقل

عشق چون جغد، کشد پر روی ویرانه باور

من خراب دل خویشم، نه خراب کس دیگر

این منم، این که گشوده ست به من تیغه خنجر

 

نا جوانمردترین همسفری ای من عاشق

هیچ راه سفری را نرساندی ام به آخر

هر مصیبت که شد آغاز، تو مرا بردی از آن راه

تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در

من خراب دل خویشم، نه خراب کس دیگر

این منم، این که گشوده ست به من تیغه خنجر

 

تو تن خویش به هر زخم سپردی و گذشتی

خون من شعر شد و شعر چکید از دل دفتر

تو تن آلوده هر درد، چه بی درد رهایی

منِ بی درد به درد تو فتادم به بستر

آه ای دشمن من، خسته از این جنگ و گریزم

گیج شدم، خسته شدم، از من ویران شده بگذر

 

من خراب دل خویشم، نه خراب کس دیگر

این منم، این که گشوده ست به من تیغه خنجر

 

خواننده: ستار

 

مهر باد!

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

 

در وبلاگ جهانگرد به بازی «از کجا می نویسی» برخوردم و خوشم آمد. تصمیم گرفتم در آن شرکت کنم. 

در اولین یادداشت هایم تقریبا نشانی کامل را ذکر کرده ام که می گذرم.

از کجا می نویسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهر باد!

عشق، هنر، جاودانگی

کلیسای جامع

نویسنده: آندره مُروا

در سال هزار و هشتصد و … دانشجویی در کنار ویترین یک مغازه تابلوفروشی  در خیابان سنت اونوره ایستاده بود. در جعبه آینه مغازه تابلوی «کلیسای جامع شارتر» از مانه گذاشته شده بود. در آن وقت ها کارهای مانه فقط برای شمار کمی از علاقه مندان به نقاشی جالب توجه بود، اما این دانشجو ذوق هنری خوبی داشت. تابلوی زیبا او را به هیجان آورد. او تقریبا هر روز برای نگاه کردن به تابلو به آن مغازه کوچک می رفت. بالاخره تصمیم گرفت وارد مغازه شود و قیمت را بپرسد.

فروشنده جواب داد: چی بگم، تابلو خیلی وقته که اینجا آویزونه. به دو هزار فرانک می دَمش ببری.

دانشجو این مقدار پول نداشت، اما دست خانواده شهرستانی اش به دهنش می رسید. وقتی به پاریس می آمد عمویش به او گفته بود: «من می دونم جَوونا تو پایتخت چه جور زندگی می کنن. اگه یه وقت، حیاتی پول لازم داشتی به من بنویس».

دانشجو از فروشنده خواست تابلو را تا یک هفته نفروشد و نامه ای به عمویش نوشت.

قهرمان ما در پاریس معشوقه ای داشت. زنِ یک مرد خیلی بزرگ تر از خودش بود و از غصه دق می کرد. کمی عامی و حسابی احمق بود، اما خیلی بدک نبود. همان عصری که دانشجو می توانست از عهده قیمتِ «کلیسای جامع» برآید، معشوقه اش به او گفت:

-  فردا تو خونه م منتظر دوست دوران مدرسه شبانه روزیم هستم. از تولون برای دیدن من می آد. شوهرم وقت سرگرم کردن ما رو نداره، همه امیدم به تو ئه.

روز بعد دوستش آمد و دوستش را هم همراهش آورد. دانشجو مجبور شد چند روز سه بانو را در پاریس بگرداند. او همه چیز را حساب می کرد. غذا، کالسکه، تئاتر؛ و خیلی زود همه پولش را که باید یک ماه تمام را با آن سر می کرد، خرج کرد. از دوستش هم قرض گرفت و دیگر کم کم نگران آینده می شد که از عمویش نامه ای رسید. در آن دو هزار فرانک بود. دانشجو نفسی از آسودگی کشید. قرضش را پس داد و هدیه ای برای معشوقه اش خرید. «کلیسای جامع» را مجموعه داری خرید که سال ها بعد تابلوهایش را به لوور سپرد.

الان آن دانشجو نویسنده معروفِ پیری است. اما قلبش هنوز جوان مانده است. مثل قدیم ها وقتی منظره یا زن زیبایی می بیند از هیجان در جا خشکش می زند. اغلب وقتی از خانه خارج می شود، در خیابان بانوی پیری را می بیند که در همسایگی اش زندگی می کند. این بانو معشوقه سابق او است. صورتش را پیه گرفته، از زیر چشم های زمانی آن چنان زیبایش، کیسه های پفی بیرون زده و روی لب بالایش موهای سفیدی روییده است. به سختی راه می رود. واضح است که پاهای سستش بد فرمان می برند. نویسنده با او تعظیمی رد و بدل می کند و بدون معطلی دور می شود. خوی بدخواه زن کاملا برایش آشکار است و یادآوری این که زمانی عاشقش بود، ناخوشایند است.

او گاهی به لوور می رود و از پله ها به سالنی می رسد که «کلیسای جامع» در آن آویزان شده است. در آنجا مدت زیادی به تماشا می ایستد و آه می کشد.

برگردان فارسی از روسی:

مجتبی پویا

پنجشنبه 26 مارس 2009

 

داستان کوتاه "کلیسای جامع"  از آندره مُروا را چند روز پیشترجمه کرده بودم که به خاطر انتظار برای انتشار گزارش های سفر چند ماه پیش معلق مانده بود.

مهر باد!

وو جن، دهکده اي بر آب

 

در فاصله دو ساعت با اتوبوس از شهر هان جوئو به سمت شرق دهکده باستاني وو جن واقع است. شهر کوچک وو جن در روند پيشرفت خود با معماري امروزي در اطراف دهکده باستاني وو جن شکل گرفته است. با اين که سقف خانه هاي کوتاه و حتي بلند در اين منطقه شيرواني هاي قهوه اي مايل به سياهي هستند که يادگاري از تفاوت ظاهر ساختمان ها در اين منطقه در چين قديم است، اما ساختمان ها امروزي شهر وو جن مانند ديگر شهرها معماري ساده اي دارند. در مقام تشبيه اين دهکده مانند ونيز ايتاليا است و به نظر مي رسد بر آب رودخانه ساخته شده است. روي تابلويي که در بخشي از قسمت ديدني دهکده نصب شده، نقشه اي است که ظاهر و قلمرو باستاني دهکده را نشان مي دهد. اين ظاهر طي پيشرفت بخش امروزي شهر تغيير يافته و قسمت مدرن شهر از ميان دهکده عبور و آن را به دو نيم تقسيم کرده است. شهرداري وو جن قصد دارد دو بخش دهکده را بار ديگر به هم متصل کند و شکل باستاني آن را براي مقاصد جهانگردي و حفظ فرهنگ و معماري سنتي منطقه بازبيافريند.

قايق هاي در حال حرکت يا متوقف شده کوچک و متوسطي که پيشرانه آنها پاروي بلندي از بامبو است و در انتهاي قايق به چپ و راست کشيده مي شود، مناظر زيبايي را از زواياي مختلف رو به روي بينندگان مي گسترند.

امروزه دهکده وو جن مانند موزه زنده اي است که مردمي که در آن زندگي يا کار مي کنند، بخشي از آن محسوب مي شوند. خانه ها و ساختمان هاي ديگر عمدتاً از چوب ساخته شده اند و در حصار آب روان و قايق ها و پل هاي متعدد و درختان و بامبوهاي سرسبز در هر ساعتي از روز و هر فصلي از سال فضاي الهام بخشي توليد مي شود. نويسندگان معروفي از چين در اين شهر زندگي مي کرده اند که امروزه محل زندگي آنان و بخشي از ابزار داخل آنها حفظ شده است. خانه نسبتاً بزرگ مائو دون – نخستين وزير فرهنگ جمهوري خلق چين – که از قضا خانواده بزرگي نيز داشته از آن جمله است. در مغازه هاي کوچک در کوچه هاي باريک دهکده توليدات معروف و قديمي شهر به فروش گذاشته شده است. از جمله چاي معروف محلي به نام "هان بائی جو" که در بسته بندي هاي گوناگون عرضه مي شود. همچنين کارگاه هاي کوچک و بزرگ توليد محصولات نساجي، رنگرزي و شراب اندازي به چشم مي خورد. رنگ مورد علاقه مردم اين منطقه نيلي است. اين رنگ طي فرايندي از نوعي گياه که مصرف دارويي دارد گرفته و نوعي پارچه توليد ويژه همين منطقه در کارگاهي به شيوه و با نقش هاي قديمي رنگرزي مي شود که از قواره هاي مختلف آن شال، روسري، کلاه، لباس و غيره دوخته مي شود.

يکي از محصولات ويژه و معروف اين شهر باستاني ابريشم و منسوجات ابريشمي بوده است. امروز در وو جن مراحل باستاني و کمي مدرن تر پرورش کرم ابريشم، نگه داري پيله ابريشم، رشتن و بافتن پارچه هاي ابريشمي يا توليد تابلوهاي بسيار ظريف ابريشمي با نقش هاي زيبا و متنوع در کارگاه هاي باستاني با کارگراني که به دقت به کار خود مشغولند، به نمايش گذاشته شده است. محصولات نهايي هم در مغازه هايي با شمايل ساده و قديمي عرضه مي شود.

وو جن نيز مانند بيشتر مناطق چين داراي مشروب ويژه اي از برنج است که شيوه انداختن آن نيز در کارگاهي به نمايش و محصول نهايي که در خمره هاي متعدد نگه داري مي شود، در بطري هاي کوچک به فروش گذاشته شده است.

وو جن هتل هايي در ساختمان هاي کوچک و کم ارتفاع قديمي اش دارد که مي توان براي اقامت انتخاب کرد. وسايل درون اتاق ها مدرن است و فضاي کوچک آنها به تلفن و تلويزيون و تهويه مجهز است.

رستوران ها و چايخانه ها و سلماني هاي سنتي هم در وو جن وجود دارد. به طور کلي اين دهکده روي آب مينياتور زيبايي از شهرهاي بزرگ چين است که علي رغم پيشرفت مي توان از معماري و ساختار و کارکردشان بوي فرهنگ و سنت هاي ناب چين باستان را در آنها استشمام کرد و تمام تلاش مسئولان شهر وو جن مصروف حفظ اين ويژگي ها است.

مهر باد!

هان جوئو، نصف بهشت

 

شهرهاي تاريخي و زيباي هان جوئو و سو جوئو در جنوب شرقي چين واقع است. همان طور که شهر اصفهان از قديم در ايران در بزرگي و شکوه به «نصف جهان» توصيف مي شود، از چين باستان نيز درباره اين دو شهر گفته مي شود: «آسمان و بهشتش، زمين و سو هانش (سو جوئو و هان جوئو اش)». با اين حساب مي توان هر کدام از اين دو شهر را «نصف بهشت» توصيف کرد.

در سفر يک هفته اي از بيست و ششم نوامبر که از بخش فارسي راديوي بين المللي چين و همراه با گروه ديگري از همکاران بخش هاي ديگر به شهرهاي هان جوئو و يي وو رفته بوديم، سه روز را در هان جوئو گذرانديم.

وصف «نصف بهشت» درباره اين شهر تنها از زيبايي و سرسبزي کنوني اش نيست. بلکه همچنين به دليل شعرهايي است که در وصف اين دو شهر در دوره هاي پرشکوه باستاني شان سروده شده، بزم هايي که برگزار شده، افسانه هايي که در آنها پرداخته شده و قهرمانان افسانه اي که در حوالي آن شکوه آفريده شده اند.

درياچه غربي (شي هو) در شهر هان جوئو يکي از مناظر زيبا و ديدني شهر از آن دسته است. در چين و به ويژه در جنوب اين کشور به درياچه هاي متعددي مثل درياچه غربي مي توان برخورد کرد. اما هر کدام از مناظر و پل هاي اين درياچه ماجراي رويدادي واقعي يا افسانه اي در پس خود دارند.

در مقايسه با پکن که شهر همواري است و تپه ها و جنگل هاي ميان آن از زمان هاي قديم يا طبق تصميمات جديد تفرجگاه يا کاخي هستند، ضمن وجود شباهت هايي، در عين حال در هان جوئو خيابان ها و کوچه ها بر تپه هاي موجود در شهر ساخته شده اند. تپه هاي بلندتر نيز به شهر مشرفند و در رطوبت و مهِ هميشگي در فراز خود، شکوه ويژه اي به شهر مي دهند.

نکته تحسين برانگيزي که در شهر امروزي هان جوئو وجود دارد اين است که در پيشرفت شهر به بناهاي يادبود باستاني و حتي افسانه اي توجه زيادي شده و مسئولان شهر به ويژه پس از آغاز سياست اصلاحات و درهاي باز در سي سال گذشته در نگه داري و بازسازي آن کوشيده اند.

برج لِي فن در درياچه غربي از آن نمونه است. افسانه اي که در بخش سيل عظيش بسيار شبيه طوفان نوح است. اما در گذر زمان آسيب هاي جدي بر آن وارد شد و در سال 1924 کاملا فروريخت. برج جديد بر روي ويرانه هاي آن بسيار زيبا طراحي شده و داراي هفت طبقه است. در مرکز طبقه اول که از طبقات ديگر وسيع تر است، محوطه اي وجود دارد که در آن مي توان ويرانه ها و مصالح برج قبلي را ديد. از آنجا که اين برج به ياد عشقي افسانه اي ساخته شده بود، مردم همراه با آرزوهاي عاشقانه و شخصي خود، سکه ها و گاه پول هاي کاغذي درشتي را از روي حصار شيشه اي اطراف بر اين ويرانه ها پرتاب مي کنند. اين سکه ها روي مشتي مصالح ساختماني فروپاشيده در زير نورپردازي زيباي برج جديد، مي درخشند. بالابر برج شيشه اي و رو به بيرون است به طوري که از درون آن مي توان پهنه گسترده اي از درياچه غربي و شهر هان جوئو را ديد. روي ديوارها در طبقات برج محفظه هاي شيشه اي کم عمقي هستند که در جهت پادساعتگرد مجسمه هاي چوبي درون آنها داستان تولد و زندگي بودا و همچنين افسانه مار سفید را روايت مي کنند. اين مجسمه ها سه بعدي است اما نکته زيباي آنها در اين است که در عمق کمي ساخته شده اند و به کنده کاري هاي چوبي از مينياتورهاي چيني مي مانند که از تخت چوبي جدا شده و جان گرفته اند.

يک شرکت خصوصي يک محوطه تفريحي بزرگ را در فاصله يک ساعتي از شهر هان جوئو براي علاقه مندان فرهنگ و ويژگي هاي هان جوئو به وجود آورده که يکي از امکانات آن تئاتر بسيار مجهزي است که تنها براي اجراي نمايش افسانه مار سفید ساخته شده است. بازيگران اين تئاتر تحت آموزش استادان معروف باله و نمايش چين قرار دارند و در فصل هاي پرکاري، روزي تا هفت بار نمايش را به روي صحنه مي برند. دکوراسيون عظيم و متحرک صحنه با پل ها و فواره هاي عظيمي که صحنه هاي بارش و درياچه را تصوير مي کنند، توپ ها و اسب هاي جنگي که صحنه هاي جنگ را به نمايش مي گذارند، تجهيزات متعددي که از سقف صحنه فرستاده مي شوند، نورپردازي سحرانگيز و رقص ليزرهاي آبي تا قرمز و حتي بارش لحظه اي که بر سر تماشاگران غافل گير شده فرو مي ريزد، ضمن فراهم کردن لحظاتي رويايي براي تماشاگران، آنان را به داخل صحنه هاي افسانه مي کشاند.


مسئولان براي پيشرفت شهر و در عين حال نماياندن زيبايي هاي آن رشته تدابيري را به اجرا مي گذارند که ضمن خدمت به خود شهر و ساکنان آن، زيبايي هايش را هر چه بيشتر به گردشگران داخلي و خارجي بنمايد و از قِبَل صنعت گردشگري سرمايه لازم براي توسعه، عمران و زيباسازي هر چه بيشتر شهر فراهم شود. از اين رو بديهي است که در شهر هتل هاي فراواني با خدمات مختلف و سطوح مختلف براي مسافراني با نيازهاي گوناگون وجود دارد. به طور کلي براي هر نيازي که خيل عظيمي از مسافران کشورهاي مختلف جهان در فصول مختلف ممکن است برخورد کنند، تدبيري انديشيده شده که خود اهداف جانبي بي شماري را محقق مي کند. براي نمونه نياز هميشگي به موسسات گردشگري، غذاخوري هاي متنوع و متناسب با ذائقه هاي گوناگون، ترجمه و موسسات مرتبط با اين کار، مشاغل بسياري ايجاد و راه هاي اشتغال زايي ديگري را نيز مي گشايد. به اين ترتيب شهر در يک دور پيشرفت قرار گرفته و هر گام به پيش، گام ديگر را نيز با خود به پيش مي کشد.

بازار مکاره ثابتي در هان جوئو برپاست که در آن هنرمندان مردمي به صورت زنده هنرها و محصولات خود را در دکه هاي کوچک يا حتي روي يک ميز ساده آشپزخانه عرضه مي کنند که هر يک گاه در کمال سادگي مايه شگفتي است. اجراي ساکسفون چيني که ظاهري ساده و شبيه ني دارد، توسط هنرمندي که همين ساز و چند نوع ساز مشابه ديگر را براي فروش گذاشته و در پشت سرش رايانه اي همراه تصاوير زيبايي موسيقي پخش مي کند و او با نواختن زنده ساکسفون چيني آن را به زيبايي کامل مي کند؛ دختر جواني که با حوصله بازي هايي را با اسباب شعبده اي که براي فروش گذاشته انجام مي دهد؛ پسر جواني که روي يک ميز آشپزخانه در هواي نه چندان گرم شب اواخر نوامبر با مشتي گل مجسمه سازي در بيست دقيقه مجسمه مشتري را مي سازد و مردم در اطرافش به نظاره ايستاده اند و مغازه هاي اطراف که پر از اشياي ساده و زيبايي هستند که به هنرمندي تمام از مواد ساده اي ساخته شده اند، از ديدني هاي اين بازار مکاره است که وقتي گردشگری نمی تواند تصميم بگیرد که از کدامشان بگذرد و کدامشان را بخرد، متوجه مي شود که جداي از مسئله پول، براي داشتن آن همه هنر جايي به بزرگي اين بازار هم لازم است.

از زمان اجراي سياست اصلاحات و درهاي باز يکي از ويژگي هاي مردمي و جامعه شناسي جالبي که در همه جاي چين ديده مي شود و در شهرهاي بزرگ تر، بين المللي تر و پررونق تر بيشتر به چشم مي خورد، افرادي هستند که به زبان هاي گوناگون صحبت مي کنند. در شهرهايي مانند يي وو و هان جوئو برخورد با چينياني که فقط و فقط به واسطه ارتباط شغلي دست کم يک زبان خارجي ياد گرفته اند، اتفاقي عادي است. گاه اين افراد سن کم، تحصيلات و شغل متوسط دارند و زباني که ياد گرفته اند، زبان معروفي نيست. همچنين دانشجويان زبان هاي خارجي که علاقه اي به تجارت نيز دارند، هم از اين راه به کسب درآمد عادي مشغولند و هم به واسطه ارتباط زياد با خارجيان، در معرض يافتن فرصت هاي شغلي بهتر زيادي قرار دارند.

 از اين افراد يک بانوي جوان محجبه چيني بود. در شهر يي وو وقتي از کنار يک رستوران و قهوه خانه با تابلوي ترکي رد مي شديم به زبان ترکي با اصرار ما را به داخل رستوران دعوت کرد. پنج سال پيش مسلمان شده بود و از روي کتاب آموزش چيني به ترک ها ترکي ياد گرفته بود! که کتابش را به ما نشان داد. ديگر تمرينات گفت و گويش را با دستگاه پخش فيلمي که در رستوران بود و يک فيلم کمدی ترکيه اي پخش مي کرد و همچنين با گفت و گو با مشتريان ترکيه اي انجام داده بود. ترکي را به رواني شگفت انگيزي صحبت مي کرد و از ما نيز با چاي و «رواني» (باقلَوا) پذيرايي نمود.

قبلا در پکن به دخترهاي جوان فروشنده در بازارهاي مختلف برخورده بودم که به دليل تماس دائم با مشتريان خارجي جملات کاملي را به زبان هاي روسي، انگليسي و حتي فارسي بلد بودند، اما تسلط اين دختر جوان به زبان ترکي حتي از کارمندان چيني دانشگاه دیده بخش زبان ترکي راديو بيشتر بود که نشان از علاقه او داشت.

در همه جاي شهر مي توان گروه هاي گردشگران داخلي يا خارجي پراکنده اي را ديد که با نداي راهنمايي که پرچمي رنگي در دست و بلندگويي کوچک اما قوي به کمر دارد و گيرنده آن را با سيم باريکي به سمت دهان مي برد، گرد او جمع مي شوند و او توضيحات مربوط به مکان هاي ديدني را به آنها ارايه مي دهد. در محوطه هاي ديدني بزرگ ماشين هاي برقي گردشگران را جا به جا مي کنند تا از اتلاف زمان و انرژي آنها در راه جلوگيري شود.

هان جوئو را فقط مي شود به اميد ديداري دوباره ترک کرد.

مهر باد!

 

یی وو، بازاري به بزرگي يک شهر

 

يي وو شهري است در استان جه جيان در جنوب شرقي چين که از شمال به شهر بزرگ و تاريخي هان جوئو و از شرق به درياي چين نزديک است. اکنون اين شهر يک بازار بزرگ و کارگاه توليد و عرضه عمده کالاهاي کوچک مصرفي شده است. بنا به دلايل متعددي از قبيل ارزاني نيروي کار و منابع اوليه و ابتکار، نوآوري، هنرمندي و سخت کوشي چينيان و مديريت خوب اين امتيازات، کالاهاي کاملا چيني يا کالاهايي که شرکت هاي بزرگ جهاني به دليل همان امتيازات ترجيح مي دهند در چين توليد کنند، براي خريدهاي عمده با قيمت ارزان به فروش مي رسد. قيمت خرده فروشي کالاهاي مصرفي کم و بيش هم سطح ديگر شهرهاي چين است.

در يي وو هر کسي به نحوي در حال جا به جايي پول يا کالا است. وظيفه بخش هاي ديگر شرکت در اين بازار به شيوه ارايه خدمات است. تجمع شمار زيادي از بازرگانان خارجي مقيم و مسافر در اين شهر، آن را به يک شهر بين المللي تبديل کرده است. صنايع هتلداري و تغذيه و بانکداري داراي بيشترين تابلوها هستند. به ويژه در صنايع تغذيه گزينه هاي زيادي براي ذائقه ها و عادات غذايي مردم کشورهاي مختلف وجود دارد. رستوران هاي اويغوري، عربي و ترکي در کنار رستوران هاي ديگر مناطق چين با تابلوهاي خوش آمدگويي به خط هاي عربي، چيني و لاتين چهره برخي محله هاي شهر را دگرگون کرده اند. مردم با تجربه شهر با يک نگاه به يک غريبه مي توانند انتخاب کنند که حرف شان را با ني هائو، سلام، هِلو يا چيز ديگري آغاز کنند. البته در بيشتر مواقع اين خوش آمدگويي به همين جا ختم مي شود و معمولا مکالمه بين مردم کشورهاي مختلف به زبان مشترک ديگري مانند انگليسي و يا حتي آميخته اي از کلمات مشترک آشنا از هر زبان ادامه پيدا مي کند.

اما تنها 26 سال پيش يي وو روستاي کوچکي بود که مردم آن به کشاورزي اشتغال داشتند. اکنون اين مردم به تناسب تلاش خود، صاحب و اداره کننده بخشي از اين بازار بزرگ هستند. دليل اين تغيير عظيم در اين مدت کوتاه شيوه پيشرفتي است که مسئولان اين شهر پس از آغاز سياست اصلاحات و درهاي باز چين در سي سال پيش، با توجه به شرايط ويژه جغرافيايي آن در پيش گرفتند. ابتدا به صنايع خرده فروشي بها داده شد و کم کم همراه با کارگاه ها و کارخانه هاي توليدات کوچک، بازارهاي بزرگ عمده فروشي در شهر پديد آمد.

همزمان با اين پيشرفت پاي بازرگانان خارجي نيز عمدتاً براي خريد کالاهاي ارزان قيمت به اين شهر باز شد که اين پديده با خود شرايط جديدي را به همراه آورده است. بسياري از جوانان جوياي کار مناطق نزديک و گاه دور چين که صاحب مهارتي هستند، سرنوشت خود را در يي وو ادامه مي دهند. دختران و پسران جواني که به يک زبان خارجي آشنايي و دستي در تجارت دارند، کار خود را در اين شهر آغاز و به سرعت پيشرفت مي کنند.

برخي از بازرگانان خارجي کاملا خانواده و زندگي خود را به اينجا منتقل کرده اند و بسياري نيز براي انجام کارهاي تجاري سالانه چندين بار به اين شهر مسافرت مي کنند.

در يي وو با چند بازرگان خوش برخورد و پرانرژي ايراني گفت و گو کرديم. بهرام ترکمانی نه تنها خود درخواست ما را براي گفت و گو پذيرفت، سه دوست ايراني ديگر را نيز به ما معرفي کرد که در محيطي دوستانه گپي با آنها زديم. و البته آجيل پذيرايي را در دفتر ايشان از ديده و دندان دور نداشتيم.

بهرام ترکمنی حدود سي و پنج ساله مدت ها است ساکن يي وو است، همسر چيني دارد و خود نيز به زبان چيني مسلط است. دفتر او در امور تجاري و همکاري با بازرگانان ايراني طرف معامله با چين فعاليت مي کند و در کار خود بسيار موفق است. او علاوه بر شغل تجاري اش به همراه دوستاني که به ما معرفي کرد در فيلم «بادبادک باز» از اثري به همين نام نوشته خالد حسيني نويسنده مشهور آمريکايي افغاني الاصل که سال قبل در منطقه خودمختار شين جيان چين فيلم برداري شد، به عنوان سياهي لشکر بازي کرده بود و در حين کار و پاسخ دادن به تماس تلفني برادرش عکس هاي زمان گريم شدنش را در رايانه اش به ما نشان داد.

نيما تهراني يکي ديگر از ايرانياني است که در شهر يي وو دفتر تجاري دارد. او تنها نه ماه است که در چين مستقر شده اما قبل از اين نيز با چين همکاري بازرگاني مي کرده است. او همسر چيني خوش برخوردي دارد که کمي به فارسي صحبت مي کند.

ما في يک جوان چيني از مليت مسلمان هويي است که سال ها پيش به مدت سه سال در ايران در رشته روزنامه نگاري تحصيل کرده و اکنون با فارسي رواني که مي داند، مشغول کار تجاري با بازرگانان ايراني است. او با خوش رويي و حوصله در گفت و گويي با ما شرکت کرد. يک همکار خانم داشت که فقط در زمينه کار در دفتر فارسي ياد گرفته بود و حين گفت و گوي ما به تماس هاي تلفني از ايران پاسخ مي داد.

آقاي تان جان فان نيز که به فارسي مسلط است، از فعاليت تجاري خود، فرصت ها و موانع موجود گفت و تاکيد کرد که به آينده شغل خود اطمينان کامل دارد.

در بازار بزرگ عمده فروشي شهر به بازرگانان ايراني برخورديم که به زبان ترکي يا لهجه اصفهاني با يکديگر گفت و گو مي کردند. اما فرصت حضور ما در شهر تمام شده بود و نتوانستيم با آنها گفت و گو کنيم.

مهر باد!

 

هفت چین

 

حدود یک ماه قبل از رسیدن سال ۲۰۰۹ به همراه چند همکار چینی و خارجی از چهار بخش فارسی، ترکی، پشتو و هائوسای رادیو به ماموریتی یک هفته ای در شهر یی وو رفتیم. در کنار این ماموریت که تهیه گزارش و گفت و گو با ایرانی ها، ترکیه ای ها، افغانستانی ها و آفریقایی های مقیم این شهر بود، دیدار از شهر هان جوئو و دهکده روی آب وو جن هم پیش بینی شده بود. بعد از بازگشت از این سفر کاری گزارشی کوتاه و کلی برای وبلاگ نوشتم اما مناسبت ها و دلایل و مشغله های مختلف مانع می شد که لای یادداشت های دیگر رد کنم.

از مشغله های معمولی پنج ماه اخیر! گرفتاری های کاری و دعوتی مربوط به سه جشن سال نو و یک روز تولد بود. در این مدت به ترتیب سال نوی میلادی، سال نوی چینی (جشن بهار) و بعد از تولد خودم بالاخره نوروز فرارسید.

فکر کردم قبل از این که به زودی و به ترتیب مناسبت های فروشدن این مناسبت ها هم فرابرسد، هم این گزارش را آب کنم هم لنگه تگ هایی را برای این دوران ثبت کنم.

هر سال نوی میلادی صرف شامی و هر عید بهار چینی صرف نهاری به دعوت رادیو مدیونیم که  در موعد مقرر پرداخت شد. این شام و نهار در رستوران های اعلا و خوب به همراه برنامه های ساده تفریحی که کارکنان خود رادیو آماده می کنند همراه است. بخش فارسی در سال نوی میلادی از این وظیفه معذور است و نوروز هم که غیر از روز تعطیلی که برای کارمندان ایرانی در قرارداد پیش بینی شده، در اینجا رسمی نیست. ضمن این که در سال اولی که غیر از چند کلمه نو آموخته چیزی در چنته نبود، کلا معذور و خلاص بودم و در سال دوم در دو مناسبت سال نوی میلادی و چینی به ایران رفته بودم. اما امسال در سال سوم من و سال اول همکارم سونا اصرار شد که کارمندان بخش فارسی حتما در نهار جشن بهار چینی هنری بنمایند. قرار بر این شد که سونا غزلی از حافظ مرتبط با بهار بخواند و من هم ترجمه اش را به چینی. اما ترجمه آن غزل به چینی (از ترجمه چینی غزلیات لسان الغیب) مقبول همکار چینی ام نیافتاد و غزل دیگری را پیشنهاد کرد. من هم از روی الفبای لاتین آن قرائت کردم و شاید میمون افتاد که در ادامه برنامه نهار عروسک گاو قرمزی را به مناسبت سال گاو در قرعه کشی بردم.

بالاخره سال نوی خودی آغاز شد به وقت اینجا در ساعت 19 و 43 دقیقه و 39 ثانیه. به مدتی طولانی مشغول گرفتن تلفن خانه پدری بودم. برادرم، مادربزرگم و چند دوستم (از جمله امید که از یک ماه پیش به گوان جوئو آمده بود و درست در لحظه تحویل سال نو به در فرودگاه برای پرواز رفت رسید) با موبایلم تماس گرفتند. به طوری که در اثر پختمان موبایل بر گوش و مغز شب به طرز غیر معمولی در ساعت 12 خوابیدم. در خود نوروز روز از نو و کار و روزی از نو.

خانواده خونگرم سونا که از هفته قبل از سال نو به پکن آمده بودند، غیر از مایه تقریبا محو شدن او از صحنه رادیو، مقداری سمنو تحفه آوردند. من که به دلیل لهجه سنگین خیلی به هفت سین چیدن پایبند نیستم، ساعتی بعد از تحویل سال فکر کردم گویا تقریبا همه لوازم در خانه موجود است. در شمال چین که پکن هم در آنجا واقع است سرکه و ساریمساق (سیر) در غذا زیاد استفاده می شود. سماق از ماترک طلیعه همکار قبلی ام موجود بود. سمنی (سمنو) که عرض شد. واقعا تصادفا آن روز آلما (سیب) خریده بودم. یک بشکه آدامسِ برنت دریای شمال پر از سکه های ریز چینی از سال اولی که طرز خرج کردنشان را نمی دانستم، ایگده (سنجد) که نبود و بامبو (به جای سبزه). فی الحال فقط یک سیب روی میز مانده که شدیدا چراغ معناداری می زند. انگار بیا منو بخور! (این که شد هشت تا؟!)

صبحِ نوروز ۱۳۸۸ (ششمین سالگرد حمله آمریکا به عراق) چشمم به پیام نوروزی باراک اوباما روشن شد. در یوتیوب که این روزها دوباره در چین فیلتر شده. نوروز، ترور و ایران! اوباما با این سه کلمه می خواهد چهره ای هویجی در برابر چهره چماقی بوش پسر از خود نشان دهد. خدا را چه دیده ایم. شاید ایران هم چند وقت دیگر زردک کشید.

مهر باد!

فلسفه دوم هفت چین

امروز (هفتم فروردین ۱۳۸۸) متوجه شدم در بین سوغاتی هایی که خانواده محترم سونا آورده بودند، سنجد هم بود که روی میز افزوده شد.

برای ضیافتِ عشق اگه شب شبِ غزل نیست

اگه نور آینه به آینه اگه گل بغل بغل نیست

دوباره مهر باد!